ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

خريد عروسك

دوشنبه 23 تير سال 93 خاله فهميه اينا براي ارميا عروسك پلنگ صورتي خريده بودن كه ارميا حتي تو خونه هم  هر جا ميره تو بغلش با خودش ميبره ...
3 مرداد 1393

خونه خاله هانيه

چهارشنبه 18 تير سال 93 رفتيم خونه خاله هانيه و ارميا و پارلا بازي كردن و خوش گذشت اينجام پارك جلوي خونه خاله هانيه ايناست كه ارميا اصرار داشت ببرمش و كمي تو پارك بازي كنه     ...
3 مرداد 1393

شيرين زبوني ها

ارميا ياد گرفته هر كاري ميكنه ( يا الله) يا ( يا علي ) يا ( يا ابوالفضل ) ميگه امروز هم ورژن رو عوض كرده و ميگه مامان يا الله نميگن كه ميگن ( يا اكبر ) از بس شنيده الله اكبر فكر ميكنه اونا يكي هستن يادش بخير پارسال تو نماز جماعت مشهد هم مامان ديده بود كه ارميا دستهاشو مثل قنوت بلند كرده و داره ذكر ميگه وقتي گوش داده بود ديده بود ارميا تو نماز به جاي الله اكبر ميگه الله بابا فكر ميكرده اكبر تو الله اكبر ميشه باباش . ارميا كامل صلوات رو ياد گرفته و ميگه . ( خيلي دوست دارم ارميا پسر مومن و با خدايي بشه )
16 تير 1393

رفتن به خونه خاله فهيمه

دوشنبه 16 تير سال 93 بيرون كار داشتم ارميا رو بردم خونه خاله فهيمه اينا و رفتم تو مسير دوتا خانوم اومدن با من حسابي سلام و احوالپرسي كردن در حالي كه من اصلا اونا رو نمي شناختم بعد متوجه شديم كه اونا من رو با فهيمه ( خواهر دوقلوم ) اشتباه انداختن و اونا از شاگردهاي فهيمه بودن ...
16 تير 1393

افطار در شاهگلی

جمعه 13 تير سال 93 ديروز افطار خونه خاله فهيمه دعوت بوديم كه خيلي خوش گذشت براي همين قرار گذاشتيم امروز افطار رو باز با هم باشيم و بيرون در شاهگلي ( كنار ساعت خورشيدي ) افطار كنيم  كه هم به ما و هم به بچه ها خيلي خوش گذشت . هوا سرد بود و مجبور شديم لباس گرم تن بچه ها كنيم. آرمان اينا مشهد هستن و علي تنها مونده و آرمان كه نبود باهاش بازي كنه ديگه اومد با ارميا توپ بازي كردن اينم حالت قهر ارميا از علي سر توپ بازي ...
16 تير 1393

اولين سحري ارميا

پنجشنبه 12 تير سال 93 مصادف با سوم  رمضان با اكبر براي خوردن سحري بيدار شده بوديم كه ارميا هم بيدار شد و اومد با ما سحري خورد و كمي با اكبر بازي كرد و حسابي خوابش پريد ساعت 4 نصف شب تلوزيون رو كه براي وقت اذان روشن كرده بوديم رو زد كانال ديگه و قشنگ نشست كارتون نگاه كرد به هيچ صراطي هم مستقيم نميشد كه خاموش كنه و بره بخوابه يكي نيست به ارميا بگه مگه مجبوري اين طوري بشيني برو بخواب ديگه   ...
16 تير 1393

بازی با عروسک

يكشنبه يك تير سال 93 ارميا بچه تر كه بود از اين عروسك مخصوصا از موهاش ميترسيد ولي الان خودش رفته بغلش كرده و كلاه عروسك رو هم تو سر خودش گذاشته و داره باهاش بازي ميكنه ...
16 تير 1393
1