ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

پرستاري ارميا

يكشنبه 30 فروردين سال 94 بعد از ظهر كمي خواستم استراحت كنم كه نمي دونم چي شد يك سرفه كوچولو كردم ديدم ارميا بدو بدو رفت آشپزخانه ، من كه چشمامو بسته بودم و اصلا حواسم بهش نبود ديدم ميگه مامان مامان بيا وقتي چشمامو باز كردم اين صحنه رو ديدم ارميا ميگفت مامان برات دارو آوردم با آب تو ليوان اندلي بعرد ( به اصلاح خود ارميا )بخور تا ديگه سرفه نكني ( ليوان انگری بردز ليوان خود ارمياست كه به كسي هم نميده و اين سري با آوردن اين ليوان به من كار مهمي كرده بود و خودش هم ميگفت مامان اجازه ميدم هاااا تو اين آب بخوري  ) بلند شدم كلي ارميا رو بغل كردم و بوسيدم و كلي براش دعا كردم كه هميشه سالم باشه (خيلي حس خوبي داشتم كه قابل وصف ني...
31 فروردين 1394

رفتن به سردرود و ائل گلي

چهارشنبه 26 فروردين سال 94 ديروز با آبجي رضوان يك سر رفتيم بيرون براي خريد و از آنجا رفتيم خونه خاله فهيم و بچه ها كلي با هم بازي كردن و وقتي خواستيم برگرديم ال آي و ارميا راضي نبودن و اصرار كردن كه شب آنجا بمونيم و براي همين شب مونديم و صبح كه من كار داشتم ارميا موند خونه خاله فهيمه و آنها هم طبق قرار قبلي امروز با آنا اينا نهار رفته بودن سردرود ( باغچه سنتي آنا )‌ اينم آقا پليس ما با تفنگ كوچولوش كه حاج عمو بهش داده ...
30 فروردين 1394

رفتن به پارك آنا

سه شنبه 25 فروردين سال 94 پنجشنبه كه آنا خونه ما بود ارميا رو برده بود پارك آنا و به ارميا كلي خوش گذشته بود براي همين امروز من فرصت پيدا كردم و ارميا رو بردم پارك تا كمي توپ بازي كنه . ...
30 فروردين 1394

كمك در كارها

يكشنبه 23 فروردين سال 94 خاله فهيم صبح زنگ زد كه بريم خونشون براي همين از محل كمي سبزي خريدم كه ببرم آنجا پاك كنم كه ارميا اصرار ميكرد بده من نگه دارم و كمك كنم . هر كاري كه ميكنم ارميا فوري مياد ميگه مامان كمك لازم داري ؟ كمك لازم داشتي بگي ها ؟ قربون اون كمك كردن هات برممممممممممم ظهر كمي بچه ها رو برديم محوطه خونه خاله فهيم اينا تا كمي بازي كنن ...
30 فروردين 1394

خريد كيف

شنبه 22 فروردين سال 94 عصر كه اكبر اومد رفتيم بازار و براي ارميا يك كيف مدرسه خريديم . ارميا اين روزها همش از رفتن به مدرسه ميزنه و به اكبر ميگه بابا من برم مدرسه و شما هم هم بيان دنبالم و از مدرسه منو برگردونيد . من و اكبر خودمون با ديدن ارميا تو اين قيافه بيشتر ذوق كرده بوديم و تصور ميكرديم كه ارميا اگه يك روز واقعا بره مدرسه چه شكلي ميشه و كلي از اين حرفها . ...
30 فروردين 1394

روز مادر

جمعه 21 فروردين سال 94 اولين كادوي روز مادر ارميا اين كادوي ارميا خيلي برام ارزش داشت و بيشتر از اون جمله اي بود كه اكبر يادش داده بود كه وقتي گل رو ميده بگه مامان روزت مبارك ...
30 فروردين 1394

عيد ديدني خونه ما

پنچشنبه 20 فروردين سال 94 امسال كه عيد مسافرت بوديم عيد ديدني خونه ما با تاخير برگزار شد .امروز خواهر ها و داداش اينا و آنا رو شام دعوت كرديم براي همين آنا از ديروز كه خونه دختر خاله فرزانه بود اومد خونمون كه شب بمونه و كمكم كنه براي همين ارميا آنقدر خوشحال بود كه نگو . ديروز از صبح همش ميگفت پس آنا كي مياد من گفته باشم ها من شب با آنا ميخوابم و ...       ...
25 فروردين 1394

خونه دختر خاله فرزانه

چهارشنبه 19 فروردين سال 94 همه دختر خاله ها خونه دختر خاله فرزانه دعوت بوديم كه حسابي هم به ما و هم به بچه ها خوش گذشت . اين جعبه كه دست ارمياست ، پر بود از ماشين هاي كوچك كه ارميا كلي باهاشون بازي كرد . اين هم دانس ارميا و ال آي كه خيلي بامزست ...
25 فروردين 1394