چهارشنبه ١٤ اسفند ٩٢ مامان زنگ زد برم خونشون ،که سر راه برای ارمیا دو ماهی قرمز گرفتم که باهاشون بازی کنه . بیچاره ماهی ها که آقای فروشنده تو یک نایلون انداخته بود و دست ارمیا داده بود تا برسیم خونه آنا خدا میدونه چی کشیدن نایلون رو طوری رو هوا می چرخاند که انگار نه انگار دو تا ماهی اون تو هست و وقتی هم رسیدیم تو یک ظرف بزرگ انداختمشون و رفتم سراغ آشپزی که دیدم ارمیا صدام میکنه وقتی برگشتم دیدم یک ماهی تابه سیب زمینی که سرخ کرده بودم برای روی ماکارونی همه اشان را ریخته تو آب ماهی ها و به من میگه مامان تمام شد دوباره بپز . آب ماهی ها پر از چربی شده بود دیدم اگه ماهی ها رو بیاریم خونه ارمیا زجر کششان میکنه که مجبور شدیم بذاریم خونه آنا...