خاطرات دهه آخر مرداد سال 93
سه شنبه 21 مرداد سال 93 حدود يازده شب ارميا رو برديم پارك كه تو شهر بازي جاي سوزن انداختن نبود حدود يك ساعت آنجا بوديم و رفته رفته به تعداد بچه هايي كه مي اومدن اضافه ميشد به اكبر ميگفتم بچه هم بچه هاي قديم ساعت ده مي خوابيديم الان دوازده شبه سر سوار شدن به سرسره و تاب بايد كلي منتظر باشن . اكبر اومد سر دستگاههاي ورزشي كه ارميا هم سرسره رو ول كرد و بدو بدو اومد پيش اكبر پنجشنبه 23 مرداد كه خونه دختر خاله دعوت بوديم، چون تولد آبجي رضوان هم بود يك قوطي شيريني خريديم و آنجا يك تولد كوچيك هم براي آبجي رضوان گرفتيم سه شنبه 28 مرداد خونه آبجي رضوان دعوت بوديم براي مهموني هاي دوره اي با خاله و دختر خاله ها كه صبح موق...