ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

سفرنامه مشهد

1393/5/13 14:45
نویسنده : مامان ارمیا
369 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 3 مرداد سال 93

بعد از خواندن نماز ظهر حركت كرديم تا روزه امان قضا نشود و موقع افطار تو جاده خلال اسالم بوديم و افطار كرديم. اكبر ارميا رو بعد از افطار برده بود شهربازي و سوار هواپيما و ... كرده بود و  اينجام منتظره وسايل ها رو جمع كنيم و راه بيافتيم .

شنبه 4 مرداد سال 93 بندر انزلي

شنبه 4 مرداد حدود ساعت دو ظهر رسيديم خونه داداش اينا و بعد از يك دوش گرفتن و غذا خوردن رفتيم كنار دريا تا بچه ها كمي بازي كنن كه به نام بچه ها و به كام باباها شد اكبر و داداش و آقا محمد افتادن تو آب و شنا كردن و ...

دوشنبه 6 مرداد سال 93

عصر رفتيم موزه نادر شاه كه ديديم ساعت شش درها رو بستن . ارميا هم راحت نشسته بود رو زمين و با ماشين هاش بازي ميكرد .خطا

مشهد - صحن جامع رضوي - نماز مغرب

سه شنبه 7 مرداد سال 93

ساعت حدود 2.5 نصف شب رفتيم حرم و نماز صبح رو خونديم و منتظر شديم براي نماز عيد سعيد فطر كه اكبر تو اين فاصله خواست ارميا رو بذاره پيش من و با آقا محمد  بره زيارت كه ارميا اصلا قبول نكرد اين پسر ما از بس بچه بابايي هستش كه دو دقيقه به زور پيش من بود و بعد به اكبر گفتم بياد ببره .

قربون اين عظمت و جلال برم كه تو صحن ها هم حتي جاي سوزن انداختن نبود و اينجا كه باب الجواده مردم تا بيرون هم از حرم رسيده بودن ( قربون امام رضا برم )

امروز كه براي خريد رفته بوديم آبجي رضوان يك حباب ساز و بلوز هم باز براي ارميا خريد كه دست گلش درد نكنه( براي تولد ارميا آبجي كلي چيز خريده )  ارميا  با حباب ساز حسابي بازي كرد و خنديد .

بعد از ظهر آماده شديم باز بريم موزه نادري كه ارميا بلوزي كه  آبجي رضوان خريده بود رو تنش كرد و با اون رفت بوس

ارميا عادت داره هر وقت بيرون ميره كلي اساب بازي هم با خودش ببره غمگین

داخل موزه هم ارميا دست از ماشين بازي بر نميداره خندونک

ارميا همش با اكبر ميرفت براي نماز جماعت يكبار قرار شد من و آبجي رضوان ببريمش كه اكبر راحت بره زيارت - آبجي رضوان مقنعه نماز سر ارميا كرده بود كه كلي خنديديم خندونک

جمعه دهم مرداد سال 93

صبح رفتيم آرامگاه فردوسي

بعد از فردوسي رفتيم يك فاتحه هم به اخوان ثالث كه آرامگاهش همانجا بود بدهيم ،كه ارميا  وقتي به مجسمه اخوان نگاه كرد با تعجب پرسيد چرا اينقدر سيبيل داره سوال

همانجا يك چرخ و فلك بود كه اكبر ارميا رو سوار كرده بود و من هم كلي به ياد دوران بچگي امان افتادم . ياد باد آن روزگاران ياد باد .

شنبه يازده مرداد سال 93

نور - كنار دريا

يكشنبه دوازده مرداد ساعت حدود ده و نيم شب رسيديم خونه ، ارميا با ديدن خونه و اسباب بازي هاش خوشحال شده بود . محبت

پسندها (2)

نظرات (1)

❤❤❤مامان پینار❤❤❤
21 مرداد 93 12:49
زیارت قبول آقا کوچولو.