ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

شاهکار مامان

چهارشنبه ٢٣ بهمن 92 ارمیا حوصله اش سر رفته بود بردمش حمام تا کمی آب بازی کنه بعد جوگیر شدم و قیچی و شانه آوردم و موهاشو کوتاه کردم . اکبر که بیرون بود وقتی اومد متعجب شد و فرداش که خواهر ها دیدن همه سرزنشم کردن که چرا ارمیا رو اینطور کردی . قبل از شاهکار مامان بعد از شاهکار مامان ...
23 بهمن 1392

مهموني ها

جمعه ١٨ بهمن سال ٩٢ رفتیم خونه آنا و خاله هانیه اینا هم اومدن و شام رو با هم خوردیم و یعد از کمی خاله فهمیه اینا و آبجی رضوان اینا که با هم رفته بودند برای خرید هم اومدن و با هم بودیم و خوش گذشت و ما شب خونه آنا موندیم و پارلا هم به هوای ما موند و شب کنار من خوابید و منم قصه براش خاطرات کودکی من و مامانشو براش گفتم و خوابید . شنبه ١٩ بهمن سال ٩٢ شب اکبر اومد دنبالمون و طبق قرار قبلی رفتیم خونه خاله فهیمه و شب آنجا ماندیم .چون صبح امتحان داشتم و قرار شد فهیمه پیش ارمیا باشه . یکشنبه ٢٠ بهمن تولد آناست که قرار بود شام بریم بیرون ولی بخاطر درسهای علی و آرمان موکول شد به ٥ شنبه شب . صبح ٨.٥ هانیه اومد دنبالم و دوتایی رفتیم امتحان و ب...
23 بهمن 1392

تولد آنا جون

یکشنبه ٢٠ بهمن تولد آنا بود ولی بخاطر درسهای علی و آرمان موکول کردیم به ٥ شنبه ٢٤ بهمن . همگی رفتیم بیرون شام خوردیم و بعد هم به پیشنهاد آبجی رضوان رفتیم خونشون و حسابی خوش گذشت . ارمیا به معنی واقعی رفته خونه خاله ( قربون اون زیر پیرهنی مردونت ) امروز بخاطر سرما خوردگیم اصلا حال نداشتم که هانیه اومد و ارمیا رو برد خونشون تا کمی استراحت کنم و عصر حدود ساعت ٦.٥ برگشت و حسابی با پارلا بازی کرده بود . ...
20 بهمن 1392

ارميا موزیسین ميشود

چهارشنبه 16 بهمن سال 92 قرار بود خاله هانيه اينا بيان دنبالمون بريم بيرون و من هم ارميا رو حاضر كردم ،ديدم تا اومدن هانيه اينا حوصله اش سر رفته گيتار اكبر رو بهش دادم تا سرگرم بشه . ارميا هم چه حسي به خودش گرفته بود و انگار سالهاست موزیسینه. قربون اون قد و بالات كه اندازه نصف گيتاري ...
16 بهمن 1392

رفتارها

شنبه ٥ بهمن سال ٩٢ عصر ارمیا که کنارم نشسته بود یک دفعه گفت مامان امیش تو چشمای تو هست و این موضوع که خودش رو تو چشمام می دید براش خیلی جالب بود و بدو بدو رفت پیش اکبر که داشت با کامپیوتر کار میکرد گفت بابا منو نگاه کن ببینم امیش تو چشمای تو هم هست ؟ (البته ارمیا رو امیش صدا می کنیم و اونم به خودش امیش میگه) . یک بدی که داره اینه که وقتی بیرون میریم همش میخواد تو بغل باشه و ما هم نمی تونیم زیاد بغلش کنیم و برای همین مجبوریم یا بیرون نریم یا با ماشین بریم و پیاده روی و خرید رو کلا کنسل کردیم. ارمیا دیگه بزرگ شده تو کارای خونه هم خیلی کمکم میکنه .علاقه زیادی به آشپزی داره هر چی ظرف و ظروف و قابلمه و کفگیر این...
5 بهمن 1392
1