رفتن خونه دايي ناصر اينا
چهارشنبه 30 دي ماه سال 94 داداش اينا همه رو شام دعوت كرده بودن خونشون . صبح با ارميا يك سر رفتيم دو سه تا مهد كودك تو محل ديديم كه براي سال بعد ارميا رو ثبت نام كنيم . ارميا وقتي بهش گفتم پاشو بريم به مهد كودك ها سر بزنيم اينقدر جو گير شده بود كه نگو رفته كيف مدرسه اش رو برداشته كلي دفتر و مداد توش گذاشته بعد به منم ميگه مامان موز هم برام بذاري ها و موقع رفتن به من ميگه مامان برگشتني خودم ميام ها تو نيا دنبالم مهد كودك ليلي ( كوي فيروز ) عصر موقع برگشتن از خونه داداش اينا بخاطر بازي با بچه ها خسته شده بود تو ماشين به اكبر ميگه بابا من فردا ديگه نرم مدرسه خسته ام اكبرم ميگه خدا به دادمون برسه موقع رفتن تو به مدرسه چه في...