ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

روز مادر

یکشنبه ٣١ فروردین سال ٩٣ مصادف بود با روز مادر مادر نمیتوانم کلامی در مورد اش بنویسم و عاجزم فقط از خداوند میخواهم که خـدایا بالاتر از بهشت هم داری..؟ برای زیر پای مــــــــادرم می خواهم روزت خجسته، لبانت پر ز خنده و دلت شاداب و سرزنده باد مادرم . . . مطابق همیشه مامان زحمت کشیده بود و همه رو برای شام دعوت کرده بود و خاله فهیمه هم که کلاس داشت، من رفتم ال آی و علی رو هم برداشتم و باهم رفتیم خونه مامان و تو راه هم چند تا عکس از بچه ها در میدان قونقا انداختم .   ...
1 ارديبهشت 1393

بازی با اسباب بازیها

شنبه ١٦ فروردین سال ٩٣ ارمیا که حسابی بچه بابایی هست بعد از چند روز تعطیل که اکبر میخواست سرکار بره حسابی مونده بودم که ارمیا بی تابی اکبر رو قراره بکنه ، برای همین از صبح که بیدار شده بود اسباب بازیهای قدیمی اش رو که چند وقت بود جمع اشان کرده بودم رو آوردم ریختم جلوش و ارمیا هم که خیلی وقت بود اونا رو ندیده بود براش تازگی داشت و حسابی باهاشون بازی کرد و فقط سه بار بهونه اکبر رو گرفت وگریه کرد که اونم با صحبت تلفنی با اکبر و وعده های اکبر برای خرید تنقلات به ارمیا حل شد . ...
16 فروردين 1393

سیزده بدر سال 93

چهارشنبه ١٣ فروردین سال ٩٣ هوا که چند روزه حسابی سرد و بارونی بود قرار گذاشتیم برعکس سالهای قبل امسال یک جای نزدیک بریم که اگه هوا سرد شد زود برگردیم خونه . برای همین رفتیم پارک مرخونی سردرود که قبلا چند بار هم با خواهرها و مامان اینا رفته بودیم. آنجا یاد دوران مجردی که با همکارام رفته بودیم افتادم و بعد اون یاد اوایل عقدمون که چند بار غروب با اکبر دوتایی رفته بودیم و حسابی خوش گذشته بود یادباد آن روزگاران یاد باد قربون خدا برم که برعکس روزهای اخیر امروز هوا کاملا بهاری بود  و برای همین بچه ها کلی بازی کردن و حسابی بهشون خوش گذشت  پارلا در حال تقسیم کردن تنقلات در داخل چادر  ارميا سرشو از تو چادر بير...
15 فروردين 1393
1