خونه آنا
پنجشنبه 25 مهر سال 92 - ارمیا هر وقت حوصله اش سر میره میذارمش کنار پنجره به ماشینها و رهگذرها نگاه کنه . داشتم با کامپیوتر کار میکردم و ارمیا کنار پنجره بود که دیدم به هواپیماش به زبون خودش میگه :هعپیما گعت منه بیردانا احبر بابا گعتی ) البته با یک ناز و عشوه خاص کودکانه ( هواپیما برو برای من یک دونه بابا اکبر بیار )دلش برای باباش تنگ شده بود که زنگ زدم تلفنی باهاش حرف زد . دایی اینا از مراغه اومده بودن خونه مامان . ...