ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

اومدن مامان جون اينا به خونه ما

جمعه 20 فروردين سال95 قرار بود آبجي رضوان اينا شام بيان خونه ما كه ارميا از كله صبح ميپرسيد پس كي ميان خلاصه من ديگه حدود يازده به آبجي رضوان زنگ زدم كه خواهشا زود بيا ارميا منو كشت از بس ميگه زود بيان آبجي رضوان هم گفت صبح كوه رفته بودم كمي استراحت كنم بعد ميام . تا اينكه ساعت چهار عصر آبجي رضوان اومد و كمي نشستيم و بعدش ارميا رو برديم پارك محلمون و موقع برگشت خاله فهيم اينا رو ديديم كه با آنا اينا با هم بيرون بودن و همگي اومديم خونه ما و بعد از شام هم هانيه اينا كمي اومدن و دور هم نشستيم و خوش گذشت . ...
28 فروردين 1395

ادامه خاطرات نوروز 95

ده فروردين شام همه خونه خاله فهيمه بوديم و ارميا موقع برگشتن شب رفت خونه آنا . يازده فروردين روز مادر بود كه دايي ها رفته بودن ديدن مامان كه مامان ميگفت ارميا اندازه يك آدم بزرگ تو پذيرايي كمكم كرد .عصر هم ارميا و اكبر رفته بودن و برام كادو خريده بودن دوازده فروردين شام خونه دايي ناصر اينا دعوت بوديم كه صبح من با ارميا رفتم خونه آنا و بعد از ظهر هم خاله هانيه اينا اومدن دنبالمون رفتيم خونه دايي ناصر اينا و تا دير وقت هم آنجا بوديم كه خيلي هم خوش گذشت . ( برنامه سيزده بدر رو هم آنجا هماهنگ كرديم ) سيزده فروردين هم رفتيم مزرعه عمو جمال اينا كه حسابي به ما خوش گذشت و كلي هم بچه ها با هم تو هواي آزاد بازي كردن   ...
28 فروردين 1395
1