ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

در تعقیب گربه ها

پنجشنبه -30 آبان سال 92 داشتیم میرفتیم خونه خاله فهیمه که تو محوطه اشان ارمیا هر گربه ای رو میدید می دوید طرفش و گربه ها هم در می رفتند. یک بادکنک هم از خونه برداشته تو دهنش گذاشته که فوت کنه و اونم بلد نیست و همین جوری تو دهنش نگه داشته و دست بردار هم نیست. ...
30 آبان 1392

چادر سر کردن ارمیا

چهارشنبه - 29 آبان سال 92 ارمیا وقتی دید ال آی و پارلا چادرهایی که آنا براشون دوخته رو سرشون کردند انقدر جو گیر شده بود که مجبور شدیم چادری که آنا برای پرنسس پارلا دوخته رو بدیم تا ارمیا هم سرش کنه البته چقدر هم ذوق میکرد چقدر هم خوب گرفته که از سرش نیافته. هر وقت چادر سرش میکنه میگه مامان ببین علوس شدم ( عروس ) ...
29 آبان 1392

تولد آرمان

چهارشنبه -29 آبان سال 92 تولد یازده سالگی آرمان جان بود و بچه ها با دیدن شمع و کیک چه ذوقی کرده بودن. ارمیا با صدای بلند شعر تولد تولد تولدت مبارک رو داشت میخوند و کف میزد. ...
29 آبان 1392

عاشورای حسینی

پنجشنبه ٢٣ آبان سال 92 مطابق هر سال رفتیم خونه خواهر حاج عمو . اسب ذوالجناح آماده بود برای دسته وسینه زنی که ارمیا می ترسید نزدیکش بره. برای همین دست به دامان حاج عمو شدیم که اون بگیره بغلش و ببره .البته فلسفه فرق بغل بابا و حاج عمو رو نفهمیدیم که ارمیا تو بغل بابا نزدیک اسب نمیرفت ولی بغل حاج عمو نزدیکش میرفت که هیچ کلی هم تازه ذوق میکرد. دست الشن هم درد نکنه که خیلی هوای ارمیا رو داشت و تو دسته همش دست ارمیا رو گرفته بود که گم نشه. برای نهار هم خونه خواهر دیگه حاج عمو دعوت بودیم که مطابق هر سال آش نذری داشتند و دلمه و ... خدا قبول کنه . شب دایی نادر اینا حدود ده حرکت کردند به سمت نوشهر و ای...
23 آبان 1392

تاسوعای حسینی

چهارشنبه 22 آبان سال92 اکبر که یکی دوبار ارمیا رو برده بیرون برای دیدن دسته های حسینی، ارمیا دیگه یاد گرفته و تو خونه هم که هست خودش پاهاشو مثل عزادارها میکوبه زمین و باصدای بلند هم نوحه هاشونو میگه. صبح ارمیا رو بردیم آتلیه که عمو وحید زحمت کشیدن و چند تا عکس با سربند و لباس مشکی از ارمیا انداختن که هر وقت عکسها آماده بشن میذارم. این بلوز رو هم خاله فهیمه اینا برای ارمیا خریدن. بعد رفتیم دنبال ال آی و بردیم خیابان رسالت .ارمیا به این شترها علاقه داره برای همین خواستیم چند تا عکس هم ازش بگیریم .پارلا کمی سرماخورده بود و باهامون نیومد و علی هم به خاطر الشن و آرشام و آرمان که از شب خونه آنا هستند آنجا مانده . ...
22 آبان 1392

سوغات ارمیا از نوشهر

سه شنبه 21 آبان سال 92 دایی نادر اینا که به خاطر تعطیلات سه روزه اومدن تبریز ، برای همه بچه ها سوغاتی خریده بودن و برای ارمیا هم یک جورچین خریده بودن که دستشون درد نکنه . زن دایی پروین میگفت چون قبلاً دیدم ارمیا به این نوع بازی ها علاقه داره براش اینو خریدیم . ارمیا هم با دیدنش کلی ذوق کرد و فوری بسته رو باز کرد و شروع به چیدن و یادگیری اسمهاشون کرد. ...
21 آبان 1392

خرید کفش زمستانی

دوشنبه - 6 آبان سال 92 عصر با آبجی رضوان رفتیم برای ارمیا کفش بخریم که چشمتون روز بد نبینه .مگه ارمیا میذاشت کفش های خودش رو در بیاریم و تازه ها رو امتحان کنیم . خلاصه با کلی زحمت یک جفت برداشتیم و برگشتیم خونه آنا که شام آنجا دعوت بودیم . ...
6 آبان 1392

شمع روشن کردن

شنبه 4 آبان سال 92- مامان اینا و خواهر ها قرار بود شام بیان خونه ما که کلی خوش گذشت و بچه ها با هم بازی کردن. یکشنبه 5 آبان سال 92 - ارمیا صبح حوصله اش تو خونه سر رفته بود آوردم دو تا شمع براش روشن کردم که باهاشون بازی کنه . شمع رو فوت میکنه و دودش رو تو هوا میخواد بگیره . ( قربون خنده هات ) چه متفکرانه داره نگاه میکنه شمع روشن افتاده روی فرشها معلوم میکنه که زندگیم تو این چند دقیقه به چه روزی افتاد. ...
6 آبان 1392