ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

اومدن حاج عمو و خاله جون و آنا از مكه

پنجشنبه 9 بهمن سال 93 سالن مستقبلين فرودگاه سوغاتي هاي ارميا اينم كلاه حاج آقاي كوچولوي ما و مهمترين سوغاتي كه ارميا خودش سفارش داده بود كفش هاش رو پوشيده كلاهش رو گذاشته و ساعتش هم انداخته دستش و كلي خوشحاله جمعه 17 بهمن ( سالن غذا خوري ) ...
1 اسفند 1393

رفتن خونه آنا

پنجشنبه 25 دي ماه سال 93 آنا همه رو بخاطر رفتن اشان به مكه ، شام دعوت كرده بود كه بچه ها كلي با هم بازي كردن و حسابي بهشون خوش گذشت جالي الشن و آرشام واقعا تو جمع بچه ها خالي بود . ...
1 اسفند 1393

رفتن خونه دختر عمه جون

چهارشنبه 17 ديماه سال 93 صبح اكبر، من و ارميا رو برد خونه فهيمه و هانيه قرار بود ساعت سه بياد دنبالمون كه تا اون موقع هم بچه ها رو آماده كرديم و منتظر بوديم كه هانيه بياد .( مامان و آبجي رضوان و آقا محمد هم رفته بودن فرودگاه كه بخاطر رفتن به مكه قرار بود واكسن بزنن و خودشون از انجا قرار بود بياد خونه دختر عمه ) تا اومدن خاله هانيه سر بچه ها رو با انداختن چند عكس مشغول كرديم . قربون اون خنده هاتون خونه خاله فهيمه بوديم كه آرمان يك عكس از بچگي هاي ارميا برامون فرستاد كه خودم اين عكس رو نداشتم و كلي ذوق كردم ( دست آرمان درد نكنه ) اينم عكسهاي يادگاري تو خونه دختر عمه ...
18 دی 1393

غذاي مورد علاقه ارميا

سه شنبه 16 ديماه سال 93 با اكبر رفته بوديم چهارراه شهناز، كار داشتيم كه به پيشنهاد ارميا رفتيم بيرون غذا خورديم .سري قبل خودم آورده بودمش اينجا ، كه براش كباب خريدم و آوردم خونه بهش دادم كه اين سري ميگفت نبريم خونه همين جا بخوريم و يك شيرين زبوني هايي ميكرد كه نگو  و نپرس . ارميا از فلفل دلمه اي  ( يا به قول خودش سبزها ) و پياز متنفره و كار من تو پختن غذاها خيلي سخته مثلا ماكاروني كه ميذارم سر خوردنش كلي مكافات داريم . برعكس من كه با گوشت ميانه اي ندارم ،‌ عاشق گوشته چه گوشت خورشتي چه كباب و چه جوجه . البته اين يك خوبي هم داره تو مسافرتها كارمون راحته هر جا ميرسيم اكبر فوري براش يك جوجه يا كوبيده ميخره و ارميا...
18 دی 1393

خونه آنا

سه شنبه 9 دي ماه سال 93 از صبح رفته بوديم خونه آنا و آنا كه داشت كمدهاشو مرتب ميكرد ارميا گير داده بود كه وسايل ها رو كه ميذاريد اون بالا منم بايد بذاريد و آخر سر اكبر هم اونو گذاشت طبقه بالاي كمدها كه كمي بازي كنه ارميا و اكبر كلي با هم بازي كردن و ارميا حسابي مي خنديد و بهش خوش ميگذشت . ...
10 دی 1393
1