ارميا و آقا خرگوشه
يكشنبه 29 شهريور سال 94 آبجي رضوان زنگ زد كه برم خونشون منم بازار بودم از آنجا سوار اتوبوس شدم و بخاطر ارميا يك ايستگاه هم زودتر پياده شدم تا ارميا بتونه بره پيش آقا خرگوشه . هميشه كه از نصف راه رد ميشيم ارميا ميگه ماشين رو نگه داريد من برم پيش آقا خرگوشه و آنجا هم هميشه ترافيكه وجا پيدا نميشه براي پارك . الان ديدم فرصتي پيش اومده كه ارميا بره پيش آقا خرگوشه وقتي از دور آقا خرگوشه رو ديد بدو بدو رفت و باهاش دست داد و يكي از آدامس هاشو كه خريده بود داد به آقاي خرگوش تا باهم دوست بشن . اكبر وقتي از سركار رسيد خونه آبجي رضوان ارميا بدو بدو عكسو برد به اكبر نشون داد ارميا كلي ذوق كرده بود . ...