سیزده بدر سال 93
چهارشنبه ١٣ فروردین سال ٩٣
هوا که چند روزه حسابی سرد و بارونی بود قرار گذاشتیم برعکس سالهای قبل امسال یک جای نزدیک بریم که اگه هوا سرد شد زود برگردیم خونه .
برای همین رفتیم پارک مرخونی سردرود که قبلا چند بار هم با خواهرها و مامان اینا رفته بودیم.
آنجا یاد دوران مجردی که با همکارام رفته بودیم افتادم و بعد اون یاد اوایل عقدمون که چند بار غروب با اکبر دوتایی رفته بودیم و حسابی خوش گذشته بود
یادباد آن روزگاران یاد باد
قربون خدا برم که برعکس روزهای اخیر امروز هوا کاملا بهاری بود و برای همین بچه ها کلی بازی کردن و حسابی بهشون خوش گذشت
پارلا در حال تقسیم کردن تنقلات در داخل چادر
ارميا سرشو از تو چادر بيرون كرده و همچين با اخم نگاه ميكنه كه نگو
بابا سرو صدا نکنین بذارین به کارمون برسیم
دست عمو جمال درد نکنه که برای تک تک بچه ها توپ خریده بود و هر کدوم با توپهای خودشون سرگرم بازی بودن
بعد از آب بازی نوبت شهربازی بود که اونجا هم کلی بازی کردن .
ارمیا طبق عادتش از وقتی دنیا اومده عادت داره بعد از ظهر حتما بخوابه اونم روی پا و با خوندن لالایی براش و موقع ناهار اکبر ارمیا رو خوابونده بود .
ارميا بعد از اينكه از خواب بيدار شد.
سیزده بدر سال ٩١ وقتی برگشتیم خونه ارمیا رو گذاشتیم رو زمین و کمی بعد دیدیم ارمیا از جایی که گذاشتیم کمی جلوتره و وقتی دقت کردیم دیدیم چهار دست و پا میره . شروع چهار دست و پا رفتن ارمیا در ١٣ بدر بود یعنی در پایان ٨ ماهگیش . من و اکبر با دیدن اون صحنه انقدر ذوق کرده بودیم که به مامان و خواهرها زنگ زدیم و خبر دادیم و چند ساعت همینطور نگاش میکردیم و تشویقش میکردیم باز همانطور بره . یادش بخیر . چه زود گذشت . قربون خدای مهربونم برم