مهموني ها
جمعه ١٨ بهمن سال ٩٢ رفتیم خونه آنا و خاله هانیه اینا هم اومدن و شام رو با هم خوردیم و یعد از کمی خاله فهمیه اینا و آبجی رضوان اینا که با هم رفته بودند برای خرید هم اومدن و با هم بودیم و خوش گذشت و ما شب خونه آنا موندیم و پارلا هم به هوای ما موند و شب کنار من خوابید و منم قصه براش خاطرات کودکی من و مامانشو براش گفتم و خوابید .
شنبه ١٩ بهمن سال ٩٢
شب اکبر اومد دنبالمون و طبق قرار قبلی رفتیم خونه خاله فهیمه و شب آنجا ماندیم .چون صبح امتحان داشتم و قرار شد فهیمه پیش ارمیا باشه .
یکشنبه ٢٠ بهمن تولد آناست که قرار بود شام بریم بیرون ولی بخاطر درسهای علی و آرمان موکول شد به ٥ شنبه شب .
صبح ٨.٥ هانیه اومد دنبالم و دوتایی رفتیم امتحان و با موفقیت هم برگشتیم خونه . من که ارمیا خونه فهیمه بود رفتم اونجا فهیمه هم کلاس داشت و رفت تا شب که اکبر اومد و شام رو خوردیم و برگشتیم .
دوشنبه ٢١ بهمن
طبق قرارمون فهیمه و ال آی صبح اومدن خونه ما و علی هم خودش از مدرسه اومد انقدر کیف میکنم که علی بزرگ شده و خودش تنها خونه خاله ها میاد و میره .
فهیمه که کلاس داشت رفت و منم ساعت ٤.٥ بچه ها رو آماده کردم و هانیه اینا اومدن دنبالمون و رفتیم مراسم چهلم فامیلمون که تو کربلا فوت کرده بود و خود فهیمه هم از مدرسه اومد مسجد و از آنجا همگی رفتیم خونه آنا و بعد از کمی برگشتیم خونه .
سه شنبه ٢٢ بهمن
به آنا زنگ زدم بیاد خونمون و عصر هم آبجی رضوان هم اومد و حدود ساعت ٧ رفتند و کلا روز خوبی بود .