پرستاري ارميا
يكشنبه 30 فروردين سال 94
بعد از ظهر كمي خواستم استراحت كنم كه نمي دونم چي شد يك سرفه كوچولو كردم ديدم ارميا بدو بدو رفت آشپزخانه ، من كه چشمامو بسته بودم و اصلا حواسم بهش نبود ديدم ميگه مامان مامان بيا وقتي چشمامو باز كردم اين صحنه رو ديدم
ارميا ميگفت مامان برات دارو آوردم با آب تو ليوان اندلي بعرد ( به اصلاح خود ارميا )بخور تا ديگه سرفه نكني
( ليوان انگری بردز ليوان خود ارمياست كه به كسي هم نميده و اين سري با آوردن اين ليوان به من كار مهمي كرده بود و خودش هم ميگفت مامان اجازه ميدم هاااا تو اين آب بخوري )
بلند شدم كلي ارميا رو بغل كردم و بوسيدم و كلي براش دعا كردم كه هميشه سالم باشه (خيلي حس خوبي داشتم كه قابل وصف نيست )
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی