ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

سيزده به بدر 94

پنجشنبه 13 فروردين سال 94 به پيشنهاد عمو جمال امسال سيزده رو رفتيم مزرعه اشان و حسابي هم خوش گذشت و كلي وسطي و طناب كشي بازي كرديم . اين توپ رو خاله فهيمه وقتي چند روز قبل رفته بودن بانه براي ارميا خريده . هر سال سيزده يادمون ميافته كه ارميا اولين چهار دست و پا رفتنش رو وقتي از گردش سيزده برگشته بوديم خونه ، رفت . من اول احساس كردم جايي كه گذاشته بودمش كمي جلوتر اومده به اكبر گفتم نگاهش كرديم و ديديم آره داره چهار دست و پا ميره و كلي ذوق كرديم و به همه تلفني خبر داديم . امسال وقتي برگشتيم خونه پسر عمه اكبر زنگ زد و خبر داد كه عمه اكبر فوت كرده و از آنجايي كه اكبر اين عمه اش رو خيلي دوست داشت واقعا ناراحت شد .ب...
14 فروردين 1394

خونه خاله هانيه

سه شنبه 11 فروردين سال 94 خانه هانيه شام دعوت كرده بود خونشون ارميا هم از صبح ذوق رفتن داشت ميگفت پس كي ميريم تا با پارلا بازي كنم و از طرفي خودم هم براي بازي با وانيا عجله داشتم تا اكبر اومد فوري حاضر شديم و رفتيم و تا يك شب آنجا بوديم و حسابي خوش گذشت .   ...
14 فروردين 1394

رفتن به ائل گلي

دوشنبه ده فروردين سال 94 بعد از ظهر خاله فهيمه زنگ زد كه ارميا رو آماده كن داريم مياييم دنبالش كه ببريمش شاه گلي كه ارميا با شنيدن اين خبر كلي ذوق كرد . چ تا ارميا برگرده خونه من و اكبر هم يك فرصتي پيدا كرديم رفتيم بازار و كمي خريد كرديم البته بيشتر مغازه ها بسته بود ولي دوتايي كمي قدم زديم و خوش گذشت . ارميا وقتي اومد كاملا معلوم بود بهش خوش گذشته بوده كه همش ميگفت باز به مامان ال آي بگو بيان دنبالم منو ببرن پارك. دست خاله فهيمه و عمو جمال و علي درد نكنه ...
14 فروردين 1394

برگشت به تبريز

چهارشنبه 5 فروردين سال 94 بعد از نماز صبح راه افتاديم به سمت تبريز و نهار رو در كياشهر كنار دريا خورديم ارميا حسابي دلش برا آنا تنگ شده بود و همش ميگفت وقتي رسيديم من شب ميرم خونه آنام البته هر روز چند بار تلفني با آنا حرف ميزد ولي اين برايش كافي نبود . شب رسيديم تبريز و صبح بعد از صبحانه رفتيم خونه آنا تا هم  ارميا آنا رو ببينه و هم تولد بابا بود ( اميدوارم صد سال زنده باشن ) ...
14 فروردين 1394

نوشهر خونه دايي نادر اينا

سه شنبه 4 فروردين سال 94 بعد از نهار با بچه ها رفتيم كنار دريا چون ارميا از وقتي حركت كرده بوديم همش مي پرسيد پس كي ميرسيم دريا !!! برعكس كاشان ، نوشهر هواش كاملا بهاري بود . ارميا وقتي از آب بازي خسته شد رفت دنبال توپ بازي و با الشن و آرشام و اكبر و حاج عمو گل كوچيك بازي ميكردن ولي ارميا جر ميزد و هر وقت توپ بهش ميرسيد برميداشت و ميگفت نميدم ...
14 فروردين 1394

مشهداردهال - آستان مقدس حضرت علی بن محمد الباقر علیه السلام

دوشنبه سوم فروردين سال 94 صبح از قم حركت كرديم و وقتي رسيديم كاشان هوا كلا عوض شد حتي برف هم باريد ما كه داشتيم ميرفتيم نهار رو تو آبشار نياسر بخوريم ديگه مجبور شديم برگرديم . فقط از پايين آبشار گلاب و عرقيات خريديم و برگشتيم يادش بخير چند بار قبل كه اومديم آبشار همه خانواده با هم بوديم ولي امسال فقط ما و آبجي رضوان اينا اومديم . با ديدن آبشار ياد خاطرات قبل افتادم . ياد باد آن روزگاران ياد باد اينم ديگ هاي گلاب گيري كه خيلي برامون جالب بود . اين بار تماس گرفتيم كه از كاشان براي نماز جماعت ظهر بريم مشهداردهال - آستان مقدس حضرت علی بن محمد الباقر علیه السلام يك طوفاني بود كه نگو و نپرس . من فقط يك بار رفته بو...
14 فروردين 1394

آغاز سال 1394 هجري شمسي

شنبه يك فروردين 94 لحظه تحويل سال ساعت 2 و 15 دقيقه و 11 ثانيه امسال باز به اصرار اكبر راهي مسافرت شديم تا لحظه آخر قانع كرده بودمش كه امسال تبريز باشيم و بريم ديدن فاميل ها صله رحم ولي با خنده ميگفت آخرش ميريم مسافرت تو حالا نگاه كن ! و درست هم همون طور شد روز آخر با آبجي رضوان اينا هماهنگ كرد كه صبح بعد از نماز راه بيافتيم يك فروردين آخر وقت رسيديم قم . دوم فروردين سال 94- جمكران من عاشق جمكرانم واقعا هر قدر برم باز هر سري برسم مسجد جمكران دلم يك جوري ميشه نماز ظهر رو تو جمكران خونديم و بعد رفتيم كمي سوغاتي خريديم . در قم حسابي باران مي باريد ولي خوشبختانه براي نماز جماعت باران قطع شد و تو حرم ه...
14 فروردين 1394