ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

شکار لحظه ها

1392/3/21 22:45
نویسنده : مامان ارمیا
310 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 21 خرداد سال 92 با آبجی رضوان قرار داشتیم بریم خونه مامان .ارمیا رو حاضر کردم و خودم رفتم آماده بشم که دیدم صدای ارمیا در نمیاد رفتم دیدم رفته از کشوی کابینت کارد برداشته و داره دیوار رو میکنه و روی زمین و لای موهاش پر بود از گچ دیوار .( شکار لحظه ها )گریه

اینم نتیجه کار آقای تخریب چی

با آبجي رضوان رفتيم شرايط رفتن به مشهد رو از اداره اشان پرسيديم  و تو همون اداره كه بوديم اكبر زنگ زد و گفت مشهد رو من جور كردم كه نيمه شعبان آنجا باشيم شما ديگه بيخيال شيد و ما هم كلي ذوق كرديم  .

تو بازار بودم که اکبر دوباره زنگ زد كه شوهر خاله اش فوت کرده و به من گفت برم مراسم تدفین و من هم مجبور شدم تو بازار ارمیا و لباس هاشو دادم آبجی رضوان ببره خونه مامان و رفتم مراسم دفن و از آنجا مراسم شام غریبان . برای همین ،ارمیا که از صبح اکبر رو ندیده بود بعد از برگشتن از مراسم عزاداری ، اکبر که میخواست نماز بخونه ارمیا نمیذاشت و میخواست باهاش بازی کنه اکبر هم ارمیا رو گذاشت روی open تا دست ارمیا به مهرش نرسه و نمازشو بخونه و ارمیا هم خیال میکرد اکبر داره باهاش بازی میکنه که اونجا گذاشتتش و می خندید .

آبجی رضوان میگفت ارمیا بعد از جدا شدن از من تو بازار ، اصلاً گریه نکرد و راحت باهاش تا خونه مامان رفت و غذاشو خورد و خوابید بعد هم با دختر خاله هاش پارلا و ال آی بازی کرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان پینار
27 خرداد 92 11:58
ای ورووجک خرابکاری کردی؟؟؟؟


شیوا باورت نمیشه . یه بار بیای نشونت میدم دیوار رو چکار کرده .
خوبه فقط ده دقیقه تنها بود والا کل دیوار می اومد سرمون