ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

رفتن به خونه دوست ارميا

سه شنبه 17 آذر سال 94 مامان دوست ارميا از چند روز قبل زنگ زده بود و ما رو به مراسم عزاداري امام حسين در خونشون دعوت كرده بود . ارميا هم از روزي كه مامان امين زنگ زده بود لحظه ها رو مي شمرد و ميگفت چند روز ديگه بخوابم و بلند شم ميريم خونه امين اينا . بالاخره روز موعد رسيد و با ارميا رفتيم و امين و ارميا رفتن اتاق امين و دوتايي آنجا تا پايان مراسم بازي كردن ( اين عكسها رو هم داداش امين _ علي آقا - انداختن )   ...
18 آذر 1394

نمونه اي از نقاشي هاي ارميا

دوشنبه 16 آذر سال 94 چند روز قبل ارميا به من گفت مامان برات چي نقاشي بكشم منم گفتم گربه خواست شروع كنه به كشيدن بعد برگشت با جديت پرسيد گربه نشسته يا ايستاده منم خندم گرفت حالا كدوم رو بگم كه گفتم ايستاده . ارميا عادت داره تو نقاشي هاش از نقطه هاي كوچك كوچك استفاده كنه البته خودش ميگه اون نكته ها يعني متن قصه رو داره بالاش مي نويسه . ( براي هر نقاشي اش يك قصه ميسازه خودش ميگه اينا موشن - موش بابا و مامان - اوني كه از بغل كشيده اومده اوني كه صورتش تيره است رو ترسونده و اونم از ترس صورتش تيره شده . ...
18 آذر 1394

رفتن به مهد كودك پارلا اينا

سه شنبه 28 مهر سال 94 امروز مراسم چهلم زن دايي بابا بود ( صفيه زن دايي ) موقع اومدن از مسجد داداش ما رو آورد و منم به اصرار ارميا قرار شد برم خونه خاله هانيه ولي چون پارلا هنوز تو مهد بود اول رفتيم پارلا رو برداريم و بعد بريم خونه خاله هانيه .   ...
2 آذر 1394

شستن گوش هاي ارميا

دوشنبه 20 مهر سال 94 چند وقت بود احساس ميكردم گوشهاي ارميا راحت نيست امروز بردم پيش دكتر عابديني و ايشون هم قطره دادن و گفتن فردا بيار براي شستن گوشهاش . وقتي ارميا رو ميبردم  مي ترسيدم نذاره و گريه كنه ولي آنقدر خوب نشست كه من خودم هاج و واج مونده بودم اكبر هم استرس داشت وقتي بعد از دراومدن از مطب بهش زنگ زدم و گفتم كلي خوشحال شد و خنديد  بعد دوتايي رفتيم بيرون ساندويج خورديم . ...
2 آذر 1394