رفتن به اردوگاه الغدیر فتح آباد
جمعه 12 ارديبهشت سال 93
آبجي رضوان مثل هر سال به مناسبت روز معلم همه رو براي ناهار دعوت كرده بود و اين بار پيشنهاد داديم بريم بيرون و قرار شد بريم اردوگاه الغدير .
جالب بود تا رسيديم اونجا ياد دوران نوجواني خودم افتادم كه از طرف مدرسه يا كانون به اردو مي بردمون واقعا يك حس عجيبي داشتم .ياد باد آن روزگاران ياد باد
دست آبجي رضوان درد نكنه سنگ تموم گذاشته بود . خيلي به ما خوش گذشت مخصوصا به بچه ها كه كلي بازي كردن و شيطنت و آب بازي .
ارميا چند تا از اسباب بازي هاشو ريخته تو كيسه و هر جا ميريم با خودش ميبره
دايي ناصر براي همه بلال خريده بود كه بچه ها با كمك خود دايي ناصر كباب كردن . دست دايي ناصر درد نكنه كه همه جوره هواي بچه ها رو داره . مرسي دايي ناصر
ارميا الان ديد كه تو توپ بازي يكبار توپ علي افتاد تو آب . ديگه تمام تلاشش رو ميكنه كه توپ اينم بيافته تو آب . اينجا داره هدف گيري ميكنه