پارک آنا
شنبه ٩ آذر سال ٩٢
فهمیه و هانیه کار داشتند که بچه ها رو آوردن خونه ما.حدود ساعت ١١.١٥ علی رفت مدرسه و من بچه ها رو بردم پارک آنا تا حوصله اشان سر نره .البته راه دو سه دقیقه ای تا پارک بیشتر از نیم ساعت کشید با راه رفتن این وروجک ها.
خیلی ها هم تو راه از من می پرسیدن سه قلو هستند یا هر سه مال شماست ؟ منم می خندیدم و میگفتم نه بابا........
تو ماه آذر و سرمای هوا دیدن این گلهای زیبا به آدم انرژی میده.
سه شنبه 12 آذر سال 92 رفته بودیم دیدن نی نی دختر خاله سیما . از صبح به ارمیا گفته بودیم که عصر میریم دیدن یک نی نی به اسم آیهان . وقتی برگشتیم شب موقع خواب دیدم ارمیا با یک حالت عاطفی به اکبر داره تعریف میکنه که یک نی نی بود و ... انگار خودش دیگه یک مردی شده واسه خودش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی