ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

بيماري علي

سه شنبه 30 شهريور سال 95 ( مصادف بود با روز عيد غدير خم ) چون كار اقا جمال رو يك ماهه دادن سراب و فهيم اينا يكشنبه 28 شهريور اومده بودن تبريز و موقع رفتن به سراب مامان اينا رو برده بودن و از انجا هم رفته بودن سرعين چهارشنبه 31 شهريور سال 95 فهيم صبح زنگ زد علي مريضه همه فكر كرديم شايد ديروز تو سرعين سرماخورده ولي شب باز زنگ زد كه علي اصلا خوب نيست و داريم مياريمش تبريز و ما هم همگي بدو بدو رفتيم بيمارستان ( شهريار و سينا پذيرش نكردن و انتقال دادن به كودكان ) خلاصه تا نصف هاي شب طول كشيد و علي رو بستري كردن حال علي خيلي بد بود و دوازده روز تو بيمارستان بود.براي همين آخر تابستان خوبي نداشتيم . ولي به لطف خدا علي خوب شد و از بيمارستان...
25 آبان 1395

رفتن به غذا خوري ساحل سرد رود

شنبه 6 شهريور سال 95 داداش ناصر اينا بخاطر امدن داداش نادر اينا همه رو شام دعوت كرده بودن رستوران ساحل سرد رود بعد از شام هم همگي رفتيم پارك عباس ميرزا و كلي هم بچه ها رفتن تو شهربازي آنجا بازي كردن . تا دير وقت آنجا بوديم ولي بچه ها سير نشده بودن براي همين دوشنبه 8 شهريور مامان همه رو براي شام آنجا دعوت كرد و چون تولد اكبر هم بود نادر داداش كيك خريده بود و انجا يك جشن كوچولو گرفتيم و خوش گذشت و بچه ها باز تا دير وقت تو شهر بازي بودن و بهشون خوش گذشت . ...
25 آبان 1395

رفتن به پيتزا

سه شنبه 19 مرداد سال 95 ارميا خونه خاله هانيه بود و خاله هانيه هم بچه ها رو برده بوده پيتزا و به ارميا خيلي خوش گذشته بوده دست گل خاله هانيه درد نكنه ...
25 آبان 1395

رفتن به كوه عون بن علي

شنبه 9 مرداد سال 95 ( مصادف بود با شهادت امام جعفر صادق و براي همين تعطيل رسمي بود ) بعد از ظهر همگي قرار داشتيم بريم كوه عون بن علي ، تا تاريك شدن هوا آنجا بوديم و حسابي از هواي تميزش لذت برديم ...
25 آبان 1395

تولد ال آي

جمعه 8 مرداد سال 95 آبجي رضوان به مناسبت بازنشستگي آقا محمد همه رو دعوت كرده بودن اردوگاه الغدير براي نهار و چون تولد ال آي هم بود خاله فهيم هم يك كيك گرفته بود كه انجا يك جشن كوچولو هم گرفتيم . خاله و مينا و سيما اينا هم بودن .   ...
25 آبان 1395

تولد ارميا

يكشنبه 3 مرداد سال 95 امسال براي ارميا تولد خاصي نگرفتيم چون امروز دختر خاله همه رو براي نهار دعوت كرده بود و همه آنجا بوديم  و حسابي هم خوش گذشت عصر هم اكبر امد دنبالمان و رفتيم باشگاه ارميا ( براي باشگاه ارميا  اكبر يك قوطي شيريني خريده بود ) آقا ياشار هم يك ماشين زرد براي ارميا خريده بود كه ارميا كلي خوشحال شد . ...
25 آبان 1395