یک سال اول 17 مهر تا شب یلدا
از ١٧ مهر ارمیا شروع کرد به قدم زدن ( اولین قدمشو به تنهایی برداشت )
١٩ مهر از امروز ارمیا شروع کرده به صدا درآوردن از خودش در مقابل صحبت های ما قبلاً عکس العمل نشان میداد و دست و پاهایش را تکان میداد و از امروز صدا هم میده .
٢٠ مهر اولین بار با ارمیا رفتم از سر کوچه سبزی آش خریدم .( اولین خرید دوتایی )
٧ آبان سال ٩٠ عمه لعیای ارمیا عقد کرد که من ارمیا رو گذاشته بودم پیش خاله فهیمه و رفته بودم که سر شام ارمیا رو آوردن جلوی تالار دیدم خاله چه کارا که نکردی .چه لباس هایی تنش کرده بود و خوش تیپش کرده بود که نگو . فقط آورد نشونم داد و برد. که تا شام تمام بشه و برم خونه مامان و ارمیا رو بردارم نمی تونستم صبر کنم.
١٦ آبان بارش اولین برف زمستانی-ارمیا اولین برف عمرش را دید. ( امروز عید قربانه ،پارسال شب عید قربان یعنی روز عرفه فهمیدم که حامله هستم )
٣٠ آبان سال ١٣٩٠ این عکس رو گرفتیم.( این لباسهای ارمیا رو وقتی هنوز ارمیا دنیا نیومده بود عمه لعیا براش خریده بود )
٣ آذر واکسن چهارماهگی ارمیا را بردم تو بهداشت زدند.
٩ آذر از امروز ارمیا یاد گرفته با صدای بلند می خنده .
١٢ آذر اولین بلوز سبز ماه محرم را هانیه و سر بند سبز و چپیه را عمو اصغرش برایش خریدند.
١٥ آذر مصادف با دهم ماه محرم ( روز عاشورا ) پارسال که محرم تازه حامله شده بودم اکبر برای سلامتی ارمیا نذر کرده بود خیرات بده که امروز نذرمان را ادا کردیم.
بچه های داداش ،آرشام و الشن که اومده بودن تبریز و برای اولین بار ارمیا رو دیدن از بس توپل بود بهش میگفتن " بادکنک باد کرده- گوشتالو- گوشت خالی - صد کیلویی" و خود داداش هم میگفت " نرمین تن "
٢٦ آذر امروز برای اولین بار ارمیا چرخید اول به بغل بعد کامل یعنی مثل چهاردست و پا راه رفتن .
٣٠ آذر اولین شب یلدای ارمیا بود که به همین مناسبت رضوان شام دعوت کرده بود و بعد از شام مراسم یلدا مطابق هر سال با پشمک - آجیل - میوه انار دانه شده - باقلا-هندوانه و شیرینی برگزار شد و ساعت ١٢ شب برگشتیم خانه خودمان.( اینم عکس ارمیا تو همون روز خونه رضوان )