ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

یک سال اول ( تا 14 مهر )

1392/1/25 13:12
نویسنده : مامان ارمیا
1,249 بازدید
اشتراک گذاری

صبح سه شنبه 4 مرداد اکبر اومد بیمارستان برای کارهای ترخیص و حدود 12 کارمون تمام شد و 5/12 رسیدیم خونه خودمان که مامان و هانیه ( خواهر کوچکم ) قرآن را آماده کرده بودن که من و ارمیا را از زیرش رد کردن و برام آش ( برای افزایش شیرم ) و کاچی پخته بودن . مامان ارمیا را برد حمام و ارمیا اصلاً تو حمام گریه نکرد .

اکبر بعد از رسیدنمون به خونه اومد کنار تختم نشست و به ارمیا با حسرت نگاه میکرد ،پرسیدم چی شده گفت تو فکر اینم که ارمیا وقتی بزرگ شد و خواست بره سربازی ،من از غصه رفتنش میمیرم.من هم کلی خندیدم و گفتم کو تا اون موقع...زبان

7 مرداد فامیل ها اومدن دیدن ارمیا و تا شب خونمون مهمون بود .

8 مرداد خواهر دوقلوم ( فهیمه) که حامله بود و قرار بود دخترش 8 شهریور دنیا بیاد انگار عجله داشته و زودتر دنیا میاد و در بیمارستان شمس زایمان کرد و من که نمی تونستم برم بیمارستان دیدنش ، مامان اینا چند تا عکس از دخترش گرفته و آوردن که من ببینم . یک دختر سفید و پر مو .

9 مرداد اولین آمپول ارمیا که D3 بود اکبر و هانیه بردند و زدند اکبر میگفت اصلاً موقع آمپول زدن ارمیا گریه نکرد .

10 مرداد مصادف بود با اول رمضان . امسال اولین سالی بود که اکبر تنهایی برای سحر قرار بود بیدار شه .

ارمیا که زردی داشت امروز برایش دستگاه آوردیم تو خونه . هوای سوزان مرداد از یک طرف و هوای گرم داخل دستگاه از طرفی باعث شد دلم برای ارمیا میسوخت خصوصاً که لختش کرده و چشم هایش را بسته و داخل دستگاه گذاشتن .

12 مرداد روز دهم زایمانم بود و طبق رسم ، دختر روز دهم میره خونه مادرش که من چون خواهر دوقلوم هم تازه زایمان کرده و نیاز به مراقبت داره ، شوهر هانیه ظهر اومد دنبالمون و برد خانه فهیمه تا به قول مامان و رضوان به من و فهیمه و دو تا بچه ها بتونن راحت برسن.

جمعه 14 مرداد اولین بار ارمیا را بردیم خانه مادر اکبر و تا بعد از افطار آنجا بودیم .

19 مرداد دم سحر اکبر گفت بندناف ارمیا افتاده ( در 17 روزگی ارمیا بند نافش افتاد و اکبر در یکی از گلدانهای پاسیو خاک کرد )

امروز بعد از افطار پسر خاله ی  اکبر، آقا رسول با خانومش اومدن دیدن ارمیا .(وبرات کادوهای خیلی خوشگلی آورده بودن .دستشون درد نکنه ،ویک خبر خوبم دادن واونم اینکه نی نی اونام آذرماه بدنیا می یاد)خنده

خواهم که تو ای پاره دل ! زنده بمانی

چون ماه جهانتاب ، درخشنده بمانی

خواهم زخدا، روشن و تابنده بمانی

خواهم که همه عمر ، فروزنده بمانی

امید من آنست که در گلشن هستی

چون غنچه گل با لب پر خنده بمانی

چون زهره به پیشانی عالم بدرخشی

تاجی شوی و بر سر آینده بمانی

خواهم که پس از من ،‌چو یکی نخل برومند

تا زنده کنی نام پدر ، زنده بمانی

ای نور دلم ! بندگی خلق روا نیست

خواهم که بدرگاه خدا، بنده بمانی (این هم حرف های دل بابا به پسر کاکل زریش )

20 مرداد پنجشنبه ساعت 5/8 صبح با اکبر ارمیا را بردیم ختنه . چون به کسی نگفته بودیم سورپرایز شد .از آنجا رفتیم خونه مامان اینا تا کمکم کنه . چون ارمیا گریه میکرد و بی تابی میکرد . بعد از افطار همه خواهر و داداش اینا اومدن دیدن ارمیا که ختنه شده بود و براش کادو آوردن .

23 مرداد ارمیا را بردیم دکتر جهانشاهی برای تشکیل پرونده و کنترل کلی .قدش 57 سانت شده بود و وزنش هم 600/4 گرم .

31 مرداد برای اولین بار من و اکبر دوتایی ارمیا را بردیم حمام . تا امروز مامان و فهیمه ارمیا را حمام میکردن امروز خودمون به خودمون جرأت داده و بردیم حمام . اصلاً بلد نبودیم مواظب بودیم از دستمون نیافته .ارمیا اولین بار رفت خونه خاله رضوان اینا و آقا محمد براش صدقه کنارگذاشت .

6 شهریور ارمیا را بردم مرکز بهداشت برای تشکیل پرونده .

اینم عکس ٤٦ روزگی ارمیا ( پنجشنبه ) حسابی خوابش میاد و گریه میکنه

8 شهریور برای اولین بار ارمیا را خودم تنهایی بردم خانه فهیمه،خاله رضوان هم قرار بود بیاد خانه فهیمه اینا .امشب شب عید فطر بود و اکبر برای ارمیا هم فطره کنار گذاشت . خیلی خوشحال بودیم از اینکه ارمیا هم کنار ما هست .امروز تولد اکبر هم بود .

9 شهریور اکبر رفت نماز عید فطر که من بخاطر ارمیا نتونستم برم و اولین بار اکبر تنهایی رفت برای نمازعید فطر .بعد از ظهر ارمیا را بردیم عمه اکبر ببینه که اونم 30 هزار برای ارمیا کادو داد .

11 شهریور چله ارمیا بود امروز پسرم چهل روزه شد .

12 شهریور مهمانی فهیمه بود برای دنیا اومدن دخترماهش که من هم چون اولین مهمانی ارمیا بود بهش کلی رسیده بودم به قولی خوش تیپ کرده بودمش و خاله هانیه برای ارمیا به مناسبت مهمونی اون روز کلی لباس خریده بود .درسته اون روز مراسم ال ای بود ولی پسر من گل سرسبد محفل شده بود مخصوصا دختر خاله هام سر بغل گرفتن ارمیا جر وبحث میکردن.

18 شهریور همگی برای صبحانه رفته بودیم شاه گلی . یعنی اولین شاهگلی رفتن ارمیا بود .

25 شهریور با اصغر و لعیا ومادر اکبررفتیم سر خاک بابای اکبر . اولین بار بود که ارمیا رفت وادی رحمت سر خاک پدر بزرگش.

29 شهریور عروسی دعوت بودم برای همین اولین بار ارمیا را گذاشتم پیش فهیمه و رفتم تو مراسم همش فکرم پیش ارمیا بود که سه ساعت تنها مانده بود .

3 مهر ارمیا را برم مرکز بهداشت و اولین واکسن ارمیا زده شد .( واکسن 2 ماهگی از هر دو پایش )

٤ مهر باران می بارید و ما خونه مامان بودیم موقع برگشتن با داداش اینا بودیم که ارمیا بغل زن دایی رعناش بود و باران که میزد رو صورت ارمیا آنقدر با تعجب این ور و آن ور نگاه می کرد که نگو ...نمی فهمید این آبها از کجا میان!سوال

14 مهر به خاطر کارهای مرخصی زایمان رفتم شرکت و همکارانم برای اولین بار ارمیا را دیدن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان پینار
3 اردیبهشت 92 10:21
انشالله قدمش پر خیر و برکت باشد و همیشه سالم و تندرست و زیر سایه پدر و مادر.