یک سال اول دی تا اسفند
از اواخر آذر ارمیا را گذاشتم تو روروک.(٣٠/٠٨/١٣٩٠ ) دم ظهر این عکس رو گرفتیم.
اواخر دی ماه ( پایان شش ماهگی ) یاد گرفت بشینه .
جمعه ( دی ماه ١٣٩٠ ) برف شدیدی هم می بارید.
بود چشم امید ما بدستت
من و مادر ، فدای چشم مستت
ماه بهمن تلاش برای چهار دست و پا رفتن شروع شد.(این عکس رو ٨/١٢/١٣٩٠ گرفتیم )
چهارشنبه ١٠ اسفند ساعت ١٨ ،ارمیا که حسابی سرما خورده بود آماده اش کردیم که بریم بیرون ( قرار بود همه خاله ها و دایی ناصر ایناو بابا بزرگ و آنا با هم شام بریم تالار معلم )
جمعه ١٢ اسفند سال ٩٠ دومین سالروز تولد پارلا، دختر خاله ارمیا بود که خونه خاله هانیه این عکسو گرفتیم .اولین تولدی بود که ارمیا رفته بود و کلی هم ذوق کرده بود
٢٠ اسفند لباس های دخترونه و لباس عروس تن ارمیا کرده و لاک اینا زدم و چند تا عکس انداختم و تا اکبر از سر کار اومد نشونش دادم خیلی خوشش اومد میگفت به جای ارمیا بهش بگیم المیرا چون شبیه دخترا شده بود.
این هم باز ٢٠ اسفنده گفتم حالا که عروس داریم بذار یک داماد هم داشته باشیم.